سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانواده سالاری

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دکتری با تمام زیباییهایش..

چمران، دانشمندی فرزانه

او جنگ جویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت.

امام خمینی قدس سره

 

31 خردادماه 1360 سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران؛ فرمانده جنگهای نامنظم در دفاع مقدس، دانشمندی فرزانه، معلمی فداکار، عارفی مبارز و سردار رشید سپاه اسلام.


یادت گرامی باد راهت پر رهرو ..

شهید دکتر چمران روحی عاشق داشت و همین روحیه عاشقانه سخنان و مناجاتهای وی را سخت دلنشین و خواندنی کرده است. نامه ها و کوتاه نوشته هایی که از آن زنده یاد به جا مانده است، خود مؤید نثر پخته و روح عاشق این چهره فروتن، اما پایدار عرصه فرهنگ و سیاست است.

کتاب « دعای کمیل » حاصل جلسات هفتگی زنده یاد چمران در انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا بود. این جلسات زمانی برگزار شد که شهید چمران دریافته بود به دلیل نبود آگاهی و تسلط کافی دانشجویان به زبان عربی، این دعا که «از قلب و روح علی(ع) برخاسته و علی(ع) آن را به دوست خود کمیل تعلیم داده است» چنان که شایسته آن است، قدرش به جا نمی آید. پس مصمم شد تا دعای کمیل را به فارسی برگرداند، اگرچه می دانست ترجمه معانی بلند و عرفانی کلام امیرالمؤمنین علی(ع) آن گونه که شاید و باید ممکن نیست، ولی تمامی سعی و همتش را به کار بست تا از آن ترجمه ای روان، پاکیزه و گویا ارایه کند.

کتاب با عنوان « لبنان » اثر ارزشمند دیگری از شهید دکتر مصطفی است. کتاب حاضر گزیده‏ای از دست ‏نوشته‏ها یا سخنرانی‏های شهید و حاصل مطالعه و بررسی کلیه نوشته‏ ها و سخنرانی‏های او (در لبنان، اروپا، ‌ایران) درباره لبنان است.

شهید چمران: شکر خدای که به من نعمت رضا و توکل عطا کرد

برای پیدا کردن شاه راه و پیمودن راه درست .....داشتن یک الگو اجتن




بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل کنم.

بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه ای توفیقاتی داشته ام، وقتی محاسبه می کنم، به نظرم می رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من به یکی از والدینم کرده ام، باشد.

مرحوم پدرم در سن پیری، تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد 70 ساله ای بود) به بیماری آب چشم، که چشم انسان نابینا می شود، دچار شد. بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامه هایی که ایشان برای ما می نوشت، این روشن شد که ایشان چشمش درست نمی بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دکتر است. قدری به دکتر مراجعه کردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساکن قم بودم. باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم. معالجه پیشرفتی نمی کرد. در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم؛ چون معالجات در مشهد جواب نمی داد. امیدوار بودم که دکترهای تهران چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردم، ما را مأیوس کردند. گفتند: «هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و قابل اصلاح نیست.» البته بعد از دو، سه سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان می دید. اما در آن زمان مطلقاً نمی دید و باید دستشان را می گرفتیم و راه می بردیم. لذا برای من غصه درست شده بود. اگر پدرم را رها می کردم و به قم می آمدم، ایشان مجبور بود گوشه ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من، خیلی سخت بود. ایشان با من هم یک انس به خصوصی داشت؛ با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت. با من دکتر می رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتی نزد ایشان بودم، برایشان کتاب می خواندم و با هم بحث علمی می کردیم، از این رو با من مأنوس بود، برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی شد.

به هر حال، من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و خودم برگردم و به قم بروم، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل می شود، و این مسئله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود. از طرف دیگر، اگر می خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود؛ زیرا که با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.

اساتیدی که من از آن زمان داشتم – به خصوص بعضی از آنها – اصرار داشتند که من از قم نروم. می گفتند اگر تو در قم بمانی، ممکن است که برای آینده مفید باشی. خود من هم خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم. بر سر یک دو راهی گیر کرده بودم. این مسئله در اوقاتی بود که ما برای معالجه ایشان به تهران آمده بودیم. روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.

یک روز خیلی ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم. اما چون برایم خیلی سخت و ناگوار بود، به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهارراه حسن آباد تهران منزلی داشت، رفتم. مرد اهل معنا و آدم با معرفتی بود. دیدم دلم خیلی تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: «شما وقت دارید که من پیش شما بیایم» گفت: «بله» عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم که خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است؛ از طرفی نمی توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است. از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم، من دنیا و آخرتم را در قم می بینم و اگر اهل دنیا باشم، دنیای من در قم است، اگر اهل آخرت هم باشم، آخرت من در قم است. دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم.

یک تأمل مختصری کرد و گفت: «شما بیا یک کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را می تواند از قم به مشهد منتقل کند.»

من یک تأملی کردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می تواند با خدا معامله کند. من تصور می کردم دنیا و آخرت من در قم است. اگر در قم می ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه قم هم علاقه داشتم، و هم به آن حجره ای که در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمی کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است.

دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد می برم و پهلویش می مانم. خدای متعال هم اگر اراده کرد، می تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

تصمیم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم؛ یعنی کاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشّاش و آسودگی به منزل آمدم. والدین من دیده بودند که من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشّاشم. گفتم: «بله من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم.» آنها هم اول باورشان نمی شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد. به هر حال، به دنبال کار و وظیفه ی خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان برّی است که به پدر، بلکه به پدر و مادرم انجام داده ام. این قضیه را گفتم برای اینکه شما توجه بکنید که مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است. (جزوه درس اخلاق، انتشارات نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران ولی امر، چاپ خرداد 71)

(برگرفته ای از پرسمان)

امام مهربان ...

 

او  در  واقع  پدر  همه  ما  بود  ....

شفا یافتن بیمار لاعلاج
روزى بیمارى از اصفهان آمده بود مى گفت که اطباى اصفهان مرا جواب کرده اند (سرطان داشته )، ادامه داد که شبى در خواب دیدم که لباس امام را پوشیده و شفا پیدا کردم . به مناسبت اینکه آن بیمار از آشنایان پدرم بود قضیه را با مرحوم حاج سید احمد خمینى (ره ) در میان گذاشتم و هر دو به خدمت امام رسیدیم . مرحوم حاج احمد آقا قضیه را از قول بنده به امام گفتند و امام از من سوال کردند و مجددا من موضوع را مطرح کردم . امام فرمودند حاج شاطر اگر ممکن است از این موضوع صرف نظر نمائید، گفتم این موضوع مربوط به شخصى است که اکنون در قم هستند. حضرت امام به حاج احمد آقا فرمودند که یکى از پیراهن هاى من را به حاج شاطر بدهید. حاج احمد آقا به اندرون رفته و یکى از پیراهنهاى امام را آوردند (پیراهنى که که حضرت امام پوشیده بود) من پیراهن را به آن خانم بیمار دادم . ایشان نیز پیراهن را به اصفهان برده و به تن کرده و در نتیجه شفا یافتند.
على ایران پور کیهان ش 17323
هر چه گشتیم ، امام را پیدا نکردیم
یک شب حوالى ساعت سه ، چهار بعد از نیمه شب بود که باترى (دستگاهى که به قلب امام مربوط مى شد) تمام شد. شب جمعه بود. باترى تمام شد و ما دیگر منحنى الکترو کاردیوگرام ایشان را روى تصویر مانیتور نداشتیم . به سرعت رفتیم . هر چه گفتیم : یا الله ، از طرف امام بسم الله نشنیدیم . خیلى نگران شدیم و علیرغم این که از طرف امام بسم الله نشنیدیم ، وارد اتاقشان شدیم ، ولى با کمال تعجب دیدیم آن شب روى تختشان نیستند. بلافاصله خارج شدم و به یکى از کارکنان بیت عرض ‍ کردم که جریان این طورى است . شما لطفا دو سه اتاق دیگر را بگردید، ببینید حضرت امام کجا تشریف دارند! البته جاى بزرگى نبود ولى من خودم تمایل نداشتم شخصا به همه قسمتها بروم . آن فرد که الان هم در بیت هستند، مى توانند شاهد براى ادعاى بنده باشند. ایشان با دقت همه جا را دیدند و آمدند و گفتند: نه ، حضرت امام در این محل نیستند. فکر کردیم در اندرونى هستند. رفتیم فرد مسئول اندرونى را هم پیدا کردیم و گفتیم : جریان از این قرار است . خانم هم فرمودند که : نه ، در اندرون هم تشریف ندارند باز من از آن خانم خواهش کردم که ایشان هم بیایند و مقر را دقیقا یک بار دیگر بررسى کنند. ایشان هم رفت و آمد گفت که حضرت امام تشریف ندارند. تا اینجا هم بنده حقیر و هم آن فرد، هم آن خانم ، سه نفرى رفته بودیم و محل را دیده بودیم و دیدیم که حضرت امام روى تختشان نیستند. بسیار مضطرب شدیم و من عرض کردم مرحوم احمد آقا را بیدار بکنید و مسئله را با ایشان در میان بگذارید. گفتند: ایشان تشریف ندارند، مضطرب شدیم که حضرت امام کجا مى توانند باشند! حاج احمد آقا هم چون شب جمعه بود به قم تشریف برده بودند.
تقریبا یک ربع ، بیست دقیقه از ماجرا گذشته بود که من باز خواهش کردم از حاج آقا عیسى یک بررسى مجددى بکند که ایشان برگشت و با خوشحالى گفت : حضرت امام روى تختشان نشسته اند. بلافاصله من وارد شدم . دیدم حضرت امام بسیار متبسم و شاد هستند. بسیار خوشحال شدم . البته از امام سوالى نکردیم که کجا بوده اند. چون فکر کردم شاید جریاناتى بوده که من نمى توانم تفسیر کنم که چرا ما بعد از چهار بار بازدید نتوانستیم ایشان را پیدا کنیم . به هر حال با آن معادلات خودمان در مغزمان بررسى کردیم که شاید امام در حالتى بودند که ما در آن حالت نباید با ایشان ملاقات مى کردیم . دست مبارک ایشان را بوسیدم و باتریها را عوض کردیم و از مقر ایشان خارج شدیم .
خانم طباطبایى نقل مى کردند که بعدها در این مورد از حضرت امام سوال کردم ، ایشان خندیدند و چیزى نگفتند و من هم دیگر به خودم اجازه سوال ندادم .
دکتر مسعود پورمقدس کیهان ش 17106


ایاک نعبد و ایاک نستعین
یکى از اذکارى که حضرت امام با آن مانوس بود، ذکر ایاک نعبد و ایاک نستعین  بود من از نزدیک خدمت امام بودم و این ذکر را از زبان امام مى شنیدم .
سرگرد حسین مرتاضى کیهان ش 16941
آغاز دیدار با نام خدا
گاهى که لازم بود براى تشرف خدمت امام براى ورود اجازه گرفته شود، امام به جاى استفاده از کلمه ((بفرمایید)) مى فرمودند:
بسم الله
با آنکه کلمه ((بفرمایید)) کلمه متعارفى است ، به جاى استفاده از آن ، از کلمه ((بسم الله )) استفاده مى کردند که ضمن ذکر نام خدا، با استعاره اى لطیف اجازه ورود و آغاز دیدار را با نام خدا قرین مى کردند.
حجت الله رحیمیان کیهان ش 17046
دعاى کمیل و مناجات شعبانیه
یکبار از امام پرسیدم که در میان دعاهاى معروف ، به کدامیک از آنها بیشتر انس یا اعتقاد دارید؟
ایشان پس از تامل فرمودند:
دعاى کمیل و مناجات شعبانیه
آیت الله خامنه اى کیهان ش 16665


انس با قرآن
امام وقتى نجف بودند، در ماه رمضان هر سه روز یک بار قرآن را ختم مى کردند، اما زمانى که در جماران بودند به خاطر کهولت سن ، هر ده روز یک بار قرآن را ختم مى کردند. ایشان همواره با قرآن مانوس بودند. یک جزو قرآن را هشت قسمت کرده و هر قسمت را در زمانى خاص قرائت مى کردند. گاهى مى دیدم امام مدتها در یک جمله قرآن مکث مى کردند.
حجت الاسلام حاج سید احمد خمینى کیهان ش 16842


نماز شب در هواپیما
وقتى امام از پاریس به تهران مى آمدند در هواپیما نماز شب خواندند. من یادم هست قطب نمایشان را مرتب مى گذاشتند تا جهت قبله را پیدا کنند ولى مى دیدند عقربه آن حرکت نمى کند. موضوع را به خلبان گفتیم وقتى توضیح داد که قطب نما در هواپیما کار نمى کند امام از ایشان پرسید مکه کدام طرف است ؟ خلبان جهت را نشان داد و امام به همان طرف مشغول نماز شب شدند.
حجت الاسلام حاج سید احمد خمینى قدس سره کیهان ش ‍ 16487


 


برگرفته از  کتاب : حدیث نور (خاطراتى از زندگانى حضرت امام خمینى(
نویسنده : ابراهیم رستمى


( برگرفته ای ازکشکول عشق  )


خدای مهربون اگه جزء بندهای تو نیستم اما یکی از بهترین بنده هاتو

آیت الله بهجت یکی ازشاگردان بزرگ مرد توحیدکسی که به مقام فنا رسید  آیت الله سید علی قاضی طباطبایی است(تاحالا فکر کردی فنا یعنی چی؟    تو یه جمله یعنی غیر از او ندیدن  .یه عزیزی میگفت آیا وقت اون نرسیده  که هرچی از خودخواهی هامون داریم بگذاریم زمین هرچی از دنیا طلبی هامون داریم بگذاریم زمین و دست هامون و  بیاریم بالا و فقط بگیم خدا 004