بررسی شخصیت اجمالی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی)
بررسی شخصیت اجمالی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی)
|
مبارزات و مسؤولیت ها آیت الله خامنه ای،مجاهدی شجاع و با تقواست که در سراسر زندگی پر برکتش همواره در جهاد به وسیله ی قلم و سخن و سلاح بوده و به خصوص از سال 1341 که امام بزرگوار نهضت عظیم اسلامی را آغاز نمود،دقیقه ای از تلاش و جهاد باز نمانده است.شرح این همه مبارزه،خود چندین جلد کتاب می خواهد،تنها در این مختصر اشاره ای خواهیم داشت: آیت الله خامنه ای در این باره می فرمایند: ( در ارتباط با ورود به میدان و مسایل سیاسی،سال های 31-32 بود که شنیدم مرحوم نواب صفوی آمدند به مشهد که در این ارتباط یک جاذبه پنهانی مرا به طرف مرحوم نواب می کشاند و خیلی علاقه مند شدم نواب را ببینم،تا این که خبر دادند نواب می خواهد به مدرسه ی سلیمان خان که من هم از طلاب آن جا بودم بیاید که آن روز ورود مرحوم نواب به مدرسه ی سلیمان خان جزو روزهای فراموش نشدنی زندگی من است. وقتی ایشان با یک عده از افراد فداییان اسلام که کلاه پوست مخصوص به سر داشتند،وارد مدرسه شد،به هیأت ایستاده و با شعار کوبنده شروع به سخنرانی کرد. محتوای سخنرانی اش هم این بود که باید اسلام زنده شود و اسلام حکومت کند و در این ارتباط پرخاشگرانه،شاه،انگلیس و مسؤولین مملکتی را متّهم به دروغگویی کرد و گفت: این مسؤولین مسلمان نیستند! من که برای اولین بار این حرف ها از زبان مرحوم نواب به گوشم می خورد؛آن چنان حرف هایش در دلم نشست که دوست داشتم همیشه با او باشم و همان جا اعلام شد که فردا آقای نواب از مهدیه به مدرسه ی نواب خواهد رفت،و فردای آن روز مرحوم نواب به هیأت اجتماع از مهدیه به سوی مدرسه ی نواب حرکت کرد و در بین راه خطاب به مردم با صدای بلند شعار می داد و می گفت: (برادر غیرتمند مسلمان،باید اسلام حکومت کند)؛تا این که به مدرسه ی نواب وارد شد و آن جا هم با تمام وجود یک سخنرانی مفصل و هیجان انگیزی ایراد کرد،و بعد از سخنرانی به ایشان پیشنهاد اقامه ی نماز جماعت شد که قبول کردند و نماز را به امامت ایشان خواندیم: بعد از آن که مرحوم نواب از مشهد رفتند،ما دیگر از او خبر نداشتیم تا این که خبر شهادتش به مشهد رسید. وقتی خبر شهادت ایشان به مشهد آمد،ما از روی خشم و غیض منقلب شده بودیم،به نحوی که در صحن مدرسه شعار می دادیم و از شاه بدگویی می کردیم و نکته ی قابل توجه این است که مرحوم آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی در مشهد تنها روحانی ای بود که بر اساس همان آزادگی و بزرگ منشی اش در مقابل شهادت مرحوم نواب عکس العمل نشان داد و مجلس درس از شهادت مرحوم نواب صفوی و یارانش به وسیله ی دستگاه حاکم انتقاد شدید کرد و تأثر خودش را از شهادت آنها ابراز داشت و گفت: مملکت ما کارش به جایی رسیده که فرزند پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را به جرم گفتن حقایق می کشند!! و لذا از همان وقت جرقه های انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله ی نواب صفوی در من به وجود آمد. هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد. بنابراین،آن حالت رنگ پذیری از مرحوم نواب سبب شد که در همان سال 34 یا 35 اولین حرکت مبارزاتی ما شروع شود،به این شکل که یک استانداری به نام (فرّخ) برای مشهد آمده بود و این شخص به هیچ یک از مظاهر و ضوابط دینی احترام نمی گذاشت؛از جمله این که در ماه محرم و صفر که معمول بود سینماهای مشهد تعطیل می شد،ابتدا تا چهاردهم محرم اعلام تعطیلی می کرد و بعد یک قدری سر و صدا شد تا بیست محرم تجدید کرد،و لذا ما چند نفر بودیم که نشستیم یک اعلامیه در ارتباط با امر به معروف و نهی از منکر نوشتیم و با پُست به این طرف و آن طرف فرستادیم). مبارزات از سال 41 به بعد حوزه ی علمیه ی قم از سال 1341 با ندای امام امت به پا خاست و شور دیگری در این مرکز علم و تقوی و جهاد و شهادت پدید آمد.علما و طلاب با تلاشی خالصانه و مردانگی تمام،سخنان و رهنمودهای امام و سایر مراجع را به اقصی نقاط ایران می بردند و اعلامیه- های آنان را با کمک همه ی نیروهای حزب اللهی مردمی،چاپ و پخش می کردند. این شور و هیجان و مبارزه به سایر حوزه های علمیه و مجامع دینی منتقل گردید و مهم ترین آنها حوزه ی بزرگ و قوی مشهد بود. آیت الله خامنه ای در این مورد،نقش سازنده و عظیمی را ایفا نمود و ضمن فعالیت هایی که در قم داشت ارتباط خود را با علما و طلاب مشهد تقویت نمود و کوشید با استفاده از فعالیت های سایر علمای خراسان هرچه بیشتر و بهتر طلاب را تجهیز نماید. این فعالیت آن چنان مؤثر و چشمگیر بود که در سال 1342 از طرف امام مأموریت یافت،سه پیام را به مشهد ببرد،سه پیامی که با محرم سرنوشت سازی که پانزده خرداد در آن اتفاق افتاد،ارتباط داشت. پیام اول،برای علما،خطبا،منبری ها و سران هیأت های مذهبی،راجع به حمله به اسراییل و مسأله ی فیضیه. پیام دوم و سوم،برای مرحوم آیت الله العظمی میلانی (قدس سره) و یکی از علمای مشهد راجع به شروع مبارزه ی علنی از هفتم محرم. این رسالت به خوبی به انجام رسید و پیام ها توانست موب تشدید مبارزات در استان خراسان گردد. ایشان در سفر گوشه هایی از این پیام ها را در شهرهای بین راه روی منبر برای مردم گفتند و همه جا بذر قیام را پاشیدند. سپس با تنی چند از دوستان متعهد قرار گذاشته تا به شهرهای مختلف استان سفر کنند و به ترتیبی که امام معین فرموده بودند از روز هفتم محرم آن سال،مسایل روز و اوضاع سیاسی و اجتماعی و مسأله ی فیضیه و نقشه های پنهانی رژیم را برای مردم شرح دهند و این بدان علت بود که پس از جریان انجمن های ایالتی و ولایتی و قضایای رفراندم قلابی شاه و ضدیت او با اسلام و علما و روحانیت و فاجعه ای که در فیضیه پدید آورد،و نیز عزای عمومی نوروز سال 1342،زمینه برای یک قیام عمومی علیه رژیم ستمشاهی،داشت پدید می آمد. محرم آن سال بهترین موقعیت را به دست داد؛لذا امام روحانیت به بهترین نحو از آن استفاده کردند و برنامه ریزی شد که روزهای اول تا ششم محرم مطالب کلی و اصولی گفته شود،و از روز هفتم مطالب اساسی و حقایق با نهایت صراحت برای مردم بیان گردد،تا چهره ی منفور شاه از پس نقاب اصلاحات طلبی برای مردم آشکار گردد. سهم آیت الله خامنه ای شهرستان بیرجند شد که مرکز قدرت و سیطره ی رژیم و به اصطلاح تیول اسدالله اعلم،نخست وزیر وقت بود. ایشان در بیرجند از روز سوم محرم منبر می روند و با آگاهی بخشیدن به مردم،نهضت را شروع می نمایند. ایشان روز هفتم محرم که جمعیت کثیری در مجلس شرکت کرده بودند قضایای مدرسه ی فیضیه را با حالی پرشور و بیانی گیرا و مردم عجیب گریه می کنند. ایشان بعدها در این باره فرمودند: (آن روز منبری اولی،مطالب را طول داد و دیر پایین آمد و برای من حدود نیم ساعت وقت ماند. مطالب را که شروع کردم از شدت هیجان لرزیدم؛هرچند به هیچ وجه نمی ترسیدم و حال مردم نیز در من اثر می گذاشت،مردم عجیب اشک می ریختند و هنگامی که از منبر پایین آمدم دور مرا گرفتم که مبادا دستگیر شوم). این منبر در شهر خیلی صدا می کند و فردا صبح در مجلس دیگری که در منزل شخصی بود،جمعیت عظیمی می آیند و آن جا نیز مسایل روز مطرح می گردد. آیت الله خامنه ای در این باره می فرماید: (روحانی مشهوری در بیرجند بود به نام تهامی که آن روز به من گفت: با این که من ر این شهر از همه مطلع ترم اما این گونه مسایل را نمی دانستم،و اگر غیر از شما کس دیگری می گفت باور نمی کردم،و در هیچ جریانی این همه گریه نکرده ام). شهر بیرجند در این دو روز به شدت منقلب شده بود و مردم آمادگی خاصی پیدا کرده بودند. صبح روز نهم (روز تاسوعا) ایشان منبر داغی می روند و اوضاع به گونه ای می شود که عوامل رژیم به شدت نگران می شوند. با این که در روزهای تاسوعا و عاشورا معمولاً روحانیون را دستگیر نمی کردند؛ ولی از شدت وحشت ایشان را دستگیر می کنند.دو روز در بیرجند نگه می دارند و سپس به مشهد برده و تحویل ساواک مشهد می دهند؛اما همین دستگیری نیز اثر مهمی در بیداری مردم می- گذارد. اثرات این فعالیت ها و پیام ها به گونه ای بود که در محرم آن سال،مشهد پس از تهران بیشترین دردسر را برای رژیم فراهم کرد و به همین علت طاغوت با ایشان که رسول آن پیام ها بود و خود نقش اساسی در قیام مردم داشت،به شدت و خشونتی برخورد کرد که تا آن موقع سابقه نداشت با روحانیون این گونه رفتاری بشود. یعنی،ابتدا ایشان را به ساواک و از آن جا به زندانی مخروبه در ژبان می- بردند که حتی از وسایل اولیه زندان هم محروم باشند؛تهدید هم می کنند که ریش ایشان را خشک خواهند تراشید،ولی بعد تصمیمشان عوض می شود و با ماشین اصلاح،محاسن ایشان را می تراشند. آیت الله خامنه ای در این باره می فرمایند: (پس از این کار هنگامی که داشتم می رفتم صورتم را بشویم،ستوانی متکبّر و خودخواه شروع به تمسخر کرد و با خنده بلند می گفت: (دیدی ریشت را تراشیدم! با آرامش گفتم: (بد هم نشد خیلی وقت بود که چانه ام را ندیده بودم). معلوم است که این به مسخره گرفتن ساواک و فشارهای آن،چقدر رژیم را در هم می شکند و تحقیرش می کند). سپس ایشان را مجبور به بیگاری در پادگان کردند،فرقان به دستشان دادند تا آجر ببرد و با بیل و کلنگ زمین را کنده و صاف نماید و با دست علف ها را از زمین بکند.و از این قبیل کارها که تاکنون سابقه نداشت با روحانیون چنین رفتاری بکنند. این نوع رفتار،شدت عصبانیت رژیم را از این روحانی خوش بیان و شجاع و فعال می رساند. حدود ده روز از دوره زندان طول کشید.ایشان در این مورد می گویند: (بد نبود،تجربه ی جدیدی بود،یک دنیای جدیدی بود با ساواک،با بازجویی ها و دعواها و اوقات تلخی ها،اهانت های شدید و خلاصه ناراحتی های مبارزه). پس از آزادی دوباره با دوستان می نشینند و به ارزیابی وقایع و کارهای گذشته،پرداخته تصمیم می گیرند دوباره به شهرهای مختلف کشور سفر نماید و فجایع و جنایات رژیم را بر ملا ساخته و قیام امام را تداوم و گسترش بخشند. در ادامه چنین می فرمایند: (نشستیم و با دوستان قرار گذاشتیم که این دفعه با قرار درست و حسابی و حساب شده،هر کدام به یک نقطه ی کشور برویم و حقایق را بیان کنیم،البته اختناق زیاد بود. دستگاه هم آماده سرکوبی بیشتر شده بود. در آن موقع هنوز مردم از تأثیر پانزده خرداد بیرون نیامده بودند. سرکوبی شدید مردم و جنایات رژیم؛برخی را به محافظه کاری کشانده بود،هرچند برخی دیگر را به مقاومت بیشتر و جهاد بزرگتر می خواند ). در این وضعیت باز فریاد رسای روحانیت بود که مردم را به مقاومت و مبارزه دعوت می کرد.و به گفته ی آیت الله خامنه ای: (در کلیه ی شهرها و بین راهها،در دهکده های کوچک و دهات دور افتاده و هر جا که زیر چنگال ظلم شاه و ایادیش اسیر بودند،اربابان زر و زور بر مال و ناموس و اعتقاد و ایمانشان تسلط داشتند،(یکی) از شاگردان امام خمینی در آن جا حاضر می شدند و بدون ترس و وحشت از گرفتار شدن و شکنجه دیدن به دست رژیم شاه،حقایق را برای مردم بازگو می کردند). این سفرها و حرکت دست جمعی آن هم پس از پانزده خرداد و پس از زندانی کردن امام،بسیار ارزشمند بود و هماهنگی و دامنه آن،که اکثر شهرها و برخی از روستاها را در بر می گرفت،رژیم را مستأصل و وحشت زده کرد؛لذا عکس العمل شدیدی نشان داد. ماه رمضان سال 1342 مصادف با بهمن و سالگرد رفراندم قلابی شاه بود،امام خمینی در حصر بودند و امکان برنامه ریزی برای ماه مبارک از طرف ایشان نبود. اما در غیاب ایشان مراجع و روحانیت و به خصوص شاگردان نزدیک امام و مردم متدین به کار پرداختند و مشعل مبارزه ره روشن نگه داشتند. طلاب و فضلای حوزه نیز با استفاده از ماه مبارک رمضان به اطراف کشور رفتند و به آگاهی بخشیدن و افشاگری رژیم شاه پرداختند. آیت الله خامنه ای و دوستان نیز با برنامه ی حساب شده راه افتادند. ایشان در این باره می فرمایند: (از قم که راه افتادیم با یک اتوبوس که حدود سی نفر طلبه داشت،حرکت کردیم.داخل اتوبوس طلبه ها با رتبه های مختلف نشسته بودند. همان طور سر راه پیاده می شدند،و من آخرین نفر بودم که باید کرمان پیاده می شدم). ایشان در کرمان دو سه روزی به سخنرانی و مذاکره با علما و طلاب و افراد مبارز پرداخته و سپس با ماشین به زاهدان می روند. در زاهدان در مسجد جامع به منبر می روند و مردم استقبال خوبی می کنند. هر چه به روز ششم بهمن نزدیک می شود ایشان صراحت بیشتری به خرج می دهند. بالاخره روز پانزدهم رمضان که تولد حضرت امام مجتبی (علیه السلام) است،سخنرانی داغ و پر محتوا و پرشوری را ایراد می کنند که ساواک آن جا،شب همان روز یعنی شب شانزدهم ماه مبارک رمضان ایشان را دستگیر می کند و با هواپیما به تهران می فرستد. ایشان را یک شب در پادگان سلطنت آباد نگاه می دارند و فردای آن روز ایشان را به زندان قزل قلعه تحویل می دهند که آن موقع زندان مخوف و مشهور ساواک بود و بدترین شکنجه ها را در آن جا می دادند. حدود دو ماه هم این زندان طول می کشد؛زندانی که به صورت انفرادی و همراه با توهین و اهانت های شدید،تهدید به قتل و شکنجه های هولناک و دیگر سختی های زندان بود. اما پس از آزادی،اولین اقدام این روحانی شجاع و نترس این بود که به دیدار امام در منزلی واقع در قیطریه که در حقیقت زندانی محترمانه بود،می روند و موفق می شوند به دیدن امام مشرف شوند و به اتفاق شهید حاج آقا مصطفی خمینی یک ربع در خدمت امام بمانند و به قول خودشان: (خستگی را از تنم دور کرد و به قدری ذوق زده بودم که گریه کردم و امام خیلی ملاطفت فرمودند. به امام عرض کردم از این ماه رمضان به علت نبودن جناب عالی آن طور استفاده نشده که باید بشود؛لذا از حالا باید به فکر محرم آینده بود). آیت الله خامنه ای دوباره با استفاده از تجربیات به مبارزه پرداخت،و مهم ترین تجربه ای که به دست آمده بود این بود که برای مبارزه ی طولانی باید تشکّل داشت تا کارها با مشورت و همفکری و امکانات بیشتر و ارتباط بهتر انجام شود. ایجاد تشکیلات بدین منظور در قم آیت الله خامنه ای و عده ای دیگر از روحانیت مبارز و در خط امام جلسه ای تشکیل می دهند و درباره ی ایجاد تشکیلاتی مخفی به مذاکره می پردازند،که بعضی از آنها عبارات بودند از: آقایان آیت الله مشکینی،شهید آیت الله قدوسی،مرحوم آیت الله ربانی املشی،مرحوم آیت الله ربانی شیرازی،آیت الله هاشمی رفسنجانی،آیت الله مصباح یزدی،آیت الله آذری قمی،و آیت الله امینی نجف آبادی و...هدف از این تشکیلات این بود که مقدمه ای بشود برای متشکل کردن کلیه ی فعالیت های حوزه ی علمیه ی قم و مردم،در جهت و خط امام. این تشکیلات بی سر و صدا شروع به کار می کند،اساسنامه هم نوشته می شود.حق عضویت مقرر شده و دریافت می گردد،منشی هم آقای مصباح یزدی انتخاب می شود که صورت جلسات و اساسنامه و مطالب دیگر با با خطی شبیه به خط دعانویس های سابق می نویسد،به نحوی که جز خودش کسی نتواند آنها را بخواند و اگر به دست ساواک افتاد خیال کند که از دعاها و طلسمات سابق است و سوء ظن نبرد. در سال 1344 این تشکیلات لو می رود؛زیرا پس از دستگیری آیت الله آذری در منزل ایشان ساواک به اساسنامه دست می یابد.آقای آذری را زیر شکنجه می برند و بعضی دیگر را دستگیر و بعضی از جمله آیت الله خامنه ای فراری می شوند. آقایان خامنه ای،هاشمی رفسنجانی و مصباح به تهران می آیند و آیت الله خامنه ای با آقای هاشمی هم خانه می شوند،البته مدتی قبل از این حادثه آیت الله خامنه ای به علت ترجمه کتاب (آینده در قلمرو اسلام) از مشهد متواری شده بود؛زیرا مطالب این کتاب به خصوص مقدمه و پاورقی های ایشان،ساواک را به شدت نگران و ناراحت کرده بود. ساواک کتاب را در چاپخانه توقیف کرده و دو نفر از مسؤولین چاپخانه را گرفته بود؛اما کتاب از طریق دیگر چاپ و پخش می شد. و همین ساواک را خشمگین تر نموده و در دستگیری و تعقیب آیت الله خامنه ای مصرتر می کرد. به خصوص که مسأله ی تشکیلات در قم نیز فاش شده بود. در این زمان شهید آیت الله قدوسی را ساواک دستگیر و بازجویی و آزاد کرد. شهید آیت الله قدوسی در این بازجویی ها متوجه شده بود که ساواک قضیه تشکیلات را فهمیده است. لذا به آقای هاشمی خبر می دهد و در یک جلسه چهار نفره (آقایان خامنه ای،هاشمی،قدوسی،و امینی نجف آبادی) در منزل شهید باهنر در کوچه ی شترداران،خیابان ری مسایل مطرح می شود و قرار می گذارند که فعلاً به اصطلاح جایی آفتابی نشوند و رعایت احتیاط را بکنند و آیت الله خامنه ای هم به مشهد نروند. اواخر سال 1345 با آزادی برخی از دستگیر شدگان،قضیه از حدّت می افتد. لذا ایشان برای زیارت به مشهد مقدس سفر می کنند،و طبیعی است که سفر در زیارت خلاصه نمی شود و کارهای دیگر هم انجام می دهند. لذا وقتی ساواک از فعالیت ها مطلع می شود روز چهاردهم فروردین 1346 آیت الله خامنه ای را در مشهد برای چندمین بار به بهانه ی کتاب دستگیر می کنند و به زندان می برند. حدود چهار ماه در زندان می مانند،با فشارهای شدیدی که ساواک وارد می ساخت؛اما با تأییدات الهی ساواک را فریب می دهند و ساواک نمی تواند مطالبی را از ایشان به دست آورد. منبع: |